ساعت مغزم به هم ریخته است ، به جای زنگ سوت می کشد..
فقیر ، تنها برای مرغ آمین دانه می پاشد.
آسیاب بادی بر باد تکیه داده است.
بویایی ، حس بینایی شکم است.
باران ، پرگار به دست برآب برکه می بارد.
چشمم آب آورد ، ماهی فکرم را در آن انداختم.
هنگام پیری ، مینای دندان مهاجرت می کند.
تنها وجه مشترک قفس و قناری ، حرف قاف است.
اخم اتوی صورتم را به هم ریخت.
غم ، شناسنامه لبخندم را باطل کرد.
خشکسالی مکرر شد ، چترم بو گرفت.
آی باکلاه ، تنها حرفی است که سرش کلاه رفته است.
در مراسم پرده برداری از گوشم ، طنین زنگ ها به صدا درآمدند.
حلزون و لاک پشت ، سرشناس ترین خانه به دوشانند.